فرهنگ امروز/ پردیس سیاسی: «میان فرهنگی بودن بدون فرهنگ؛ گذر از سیاست هویت به سیاست تمایز» کتابی موجز به قلم «رضا دهقانی» است که در سال جاری به همت انتشارات نقد فرهنگ وارد بازار نشر شده است. دهقانی در این کتاب با مدد گرفتن از فلسفه میان فرهنگی به نقد سیاست هویت میپردازد. به بهانه انتشار این کتاب گفتوگویی با رضا دهقانی داشتهایم که در ادامه میخوانید:
شما در مقدمه کتاب به درستی اشاره کردهاید که حیات جمعی ما ایرانیان مدتهاست درگیر مسالهای به نام هویت است، این مساله چطور شما را به نگارش این اثر سوق داده است؟
همانطور که در کتاب هم اشاره کردهام مسئله هویت اکنون یک چالش جهانی است. چالشی که در چندین دهه به خصوص بعد از فروپاشی شرق(اتحاد جماهیر شوروی) که به اعتقاد من فروپاشی مفهوم کلاسیک غرب را هم در پی داشت، جهان را درگیر کرده و هر بار با حوادث گوناگون تشدید شده است. از مسائل مربوط به مهاجرت گرفته تا ظهور اسلام گرایی تروریستی. از بحران پناهندگان در اروپا در سال 2015 تا مسائل مربوط به ریاست جمهوری جدید در آمریکا همه این موارد باعث شده است چالش هویت بسیار مورد توجه جامعه جهانی قرار بگیرد. وقتی به ایران نگاه میکنیم این مسئله را در اینجا هم میبینیم. در ایران پیش از انقلاب این مفهوم با ناسیونالیسم و ملیگرایی که با انگیزههای سیاسی ایجاد شده بود، پیوند خورده بود و پس از انقلاب هم با گونهای ایدئولوژی اسلامگرا و طرح ایده و مفهوم امت مسئله هویت گرایی در ما تشدید شد.
من در چند سال اخیر این تجربه را داشتهام که در جایی به غیر از ایران زندگی کنم و حضورم در غرب باعث شده که بحران هویت و چالش خودی و غیر خودی را شدیدتر تجربه کنم. من در این موقعیت مسائلی که در نسبت میان هویت و همگرایی در اینجا وجود دارد را نسبت به ایران هم رصد میکنم. در مجموع و با توجه به مطالعاتی که در سالهای اخیر داشتهام که عمدتاً در حوزه مطالعات میان فرهنگی بوده است، مسئله هویت به طور ویژه برایم مطرح بوده و سعی کردهام در کتاب نیز به این مسئله توجه کنم که هویت چیست، پایههای هویت چیست و اساسا این پایهها قوی هستند یا این که لرزان شدهاند.
تمرکز شما در این کتاب بر تفکر فلسفی میان فرهنگی است که میبینیم به نوعی مهجور است، به نظر شما موانع رواج تفکر فلسفی میان فرهنگی را باید در کجا جستوجو کرد؟
اگر به این موانع در نظام دانشگاهی و رشد این گفتمان در این فضا نگاه کنیم، این موانع میتواند بسیار کلی و مانند بسیاری از نقاط جهان باشد. اولین و شاید عمدهترین مانع هم بر میگردد به تصوری که از فلسفه در همه جای جهان و از جمله درایران وجود دارد. نگاهی که فلسفه را به مثابه علمی میبیند که دانشی متقن به ما میدهد. این تصور همیشه در فلسفه وجود داشته است که فلسفه علم یقینیات(علم برهان) است. اما باید بدانیم که چنین دانشی در جهان متکثر امروزی نه وجود دارد و نه اساسا اگر وجود هم داشته باشد، به کار جهان جدید میآید. بنابراین تصورات عمومی که از فلسفه وجود دارد یکی از بزرگترین موانعی است که در راه ترویج تفکر فلسفه میان فرهنگی خلل ایجاد میکند. در واقع این که ما به فلسفه یاد دهیم که میان فرهنگی، متکثر و نسبی فکر کند، یکی از بزرگترین مشکلاتی است که در تمام جهان و به طور ویژه در ایران وجود دارد. علاوه بر این عمده ادبیاتی که ما در فلسفه میان فرهنگی داریم، به زبان آلمانی است و در فضای دانشگاهی ایران زبان رایج، زبان انگلیسی است و دسترسی به زبان آلمانی وجود ندارد. پس زمانی که ادبیات اولیه یک دانش نتواند بسط پیدا کند، ترویج آن نیز بسیار دشوار میشود.
نکته دیگر این که فلسفه میان فرهنگی اساسا منحصر به اهالی فلسفه نیست؛ این دانش در میانه بودنی در خود دارد که درمیانه رشتههای مختلف است که معنی میدهد. اگر کارکرد و بالندگی فلسفه میان فرهنگی در میانه رشتههای مختلف باشد، ما نیازمند یک نوع اجماع و در بیان بهتر یک نوع همگرایی و همراهی اساتید، دانشجویان و .. تمامی رشتهها اعم علوم انسانی و حتی غیر علوم انسانی هستیم که که تحقق این امر مسلما دشوار است. اما اگر از بعد اجتماعی به فلسفه میان فرهنگی نگاه کنیم و این فلسفه را نوعی اندیشه تعبیر کنیم که باید در اجتماع تاثیر گذار باشد موانع آن با سوال نخست همپوشانی پیدا میکند. یعنی ما از حیث اجتماعی چون هویتگرا هستیم لذا امکان تحقق فلسفه تمایز محوری مانند فلسفه میان فرهنگی در جامعه ما بسیار سخت است. در جامعهای که هویت زده است بسط اندیشههای تمایز دشوار است. هرچند جامعه ایرانی از نظر من از حیث تاریخی و جغرافیایی از تنوع گسترده قومی و دینی و برخوردار است و همواره بستری برای همزیستی اقوام و ادیان مختلف بوده است، و این پتانسیل و تجربه و آگاهی تاریخی را در خود دارد.
یکی از موضوعات مورد اشاره شما در کتاب پایههای لرزان خود فهمی ما ایرانیان است. این امر چگونه ایجاد شده است و چه تبعاتی دارد؟
همانطور که اشاره شد مدتهاست هویتگرایی برای ما تشدید شده است. بخشی از این هویت گرایی به فهم ما به عنوان امت(این تعبیر با مفهوم امت در قرآن متفاوت است) که بر پایه نوعی اسلامگرایی وارداتی بنیان نهاده شده، تاکید دارد و بخشی دیگر نوعی از ملیگرایی را ترویج میکند و در واقع هم پوزیسیون و هم اپوزیسیون ما هویت گرا هستند که نشان میدهد اهل تفکر ما چند مرحله از جامعه جهانی عقبتر و هر دو درگیر با هویت گرایی هستند. این که چه باید کرد این است که ما اساسا کاری نکنیم! ما اگر یاد بگیریم در حوزه فرهنگ کاری نکنیم، بهترین کار را کردهایم هر زمانی که ما در این عرصه کاری انجام دادهایم، اساسا خراب کردهایم چرا که فرهنگ چیزی نیست که مداخله جمعی داشته باشد و اساسا تلاش ویژای لازم نیست.
ما باید این امر را در نظر بگیریم که بزرگتر از تمام جریانهایی که ما داشته و داریم، جریان جهانی سازی در چند دهه اخیر رشد کرده و تشدید شده و سرعت آن در حال افزایش است. هر اتفاق سیاسی و اجتماعی در ایران توان مقابله با این جریان را ندارد و شکست میخورد و چنان چه ما شاهد بودیم فرآیندهای جهانی شدن اجازه نمیدهند ما از آنها شانه خالی کنیم و لذا خودشان را به جامعه ایرانی تحمیل میکنند. زمانی که ما شبکههای اجتماعی را میبینیم متوجه میشویم جامعه چگونه از این ساختارها استفاده میکند. این ساختارها آگاهی بخش هستند و خیلی زود جامعه ما را نزدیک میکنند به چالشها و دغدغههای کل جهان. امروزه دغدغههای جامعه ما با اروپا خیلی متفاوت نیست و نسل جدید ما همان دغدغههایی را دارد که جامعه آمریکایی دارد اما به شکلهای مختلف. پس اساس یکی است و این به خاطر قدرتی است که فرآیندهای جهانی شدن دارند. وقتی ما در ساختارهای مشابه زندگی میکنیم، چالشهای یکسانی هم خواهیم داشت و وقتی هویت اساسا به واسطه فرآیندهای جهانی شدن در تمام جهان لرزان شود، در ایران هم لرزان شده است و در ادامه هر چقدر هم اهل سیاست تلاش کنند که مفاهیم اعتباری را به عنوان هویت جمعی تشدید و تقویت کنند، در برابر فرآیندهای پر قدرت جهانی شدن، قدرتی نخواهند داشت و میبینیم نسل امروز که به آنها عنوانهای دهه 70 و 80 داده میشود بسیار آگاهتر از نسلهای پیشین که هویت مدارتر بودند هستند. به نظر من جامعه هر چقدر جلوتر میرود به و اسطه تاثیرات مثبت جهانی شدن، مردم آگاهتر میشوند. مرحوم شایگان هم تحلیلی این چنین داشت که نسل جدید را آگاهتر از نسل گذشته میدانست. البته در نظر داشته باشیم که این تحلیل من پایههای لیبرال اندیش دارد که شما باید از آنجا همراه من باشید تا اساسا بتوانید جهت مثبت این آگاهی را بپذیرید.
در مورد یکپارچهسازی که از مفاهیم عمده کتاب است توضیح دهید. آیا این مفهوم بدیل جایگزین شماست؟
بدیل جایگزین من برای هویت چنانچه در کتاب بیان کردم، سیاست تمایز و جامعهای که تصویر میکنم، جامعه چند فرهنگی و به بیان دقیقتر جامعه میان فرهنگی است. پس بدیل ما برای سیاست هویت، سیاست تمایز و جامعهای که متناسب با این امر باید به آن برسیم، جامعه میان فرهنگی است. در این میان یکپارچه سازی و ادغام و همگرایی، سیاست و سازوکارهای لازم برای رسیدن به این امر است. ما در جامعه خودمان با توجه به زمینههای تکثر قومی و مذهبی و زمینههایی که طی جهانی شدن ایجاد شده است، دچار تشدید و تنوع و تکثر فوقالعاده هستیم و این تمایز و تکثری که وجود دارد باید به یک حالت تکمیل کننده برسد و این عناصر و فرهنگها و افراد محتلف باید به نوعی همراه و هماهنگ شوند و این امر نیز به فرآیندهایی نیاز دارد که تنظیم کننده آنها باشد. تاکید میکنم تنظیم و نه مداخله. همانطور که میدانیم هر جامعهای یک اکثریت و یک سری اقلیت دارد اما اتفاقی که اکنون در حال رخ دادن است این است که اکثریت دارد از بین میرود و کمرنگ میشود و اقلیتها بیشتر به چشم میآیند. همگرایی آن سازو کارها و فرآیندهایی هستند که ما با آنها سعی میکنیم به اقلیتها این توان را بدهیم که سهم خودشان را از جامعه دریافت کرده و در جامعه مشارکت کنند. این کلیت این مسئله است. نکته دیگر این که در جامعه ایران ما متاسفانه هنوز چندان در مورد مفهوم یکپارجه سازی در علوم اجتماعی و علوم مرتبط دیگر کار نکردهایم در حالی که در کشورهای اروپایی همگرایی به عنوان یکی از مهمترین چالشهای اجتماعی مطرح است، و از مسائل اساسی به شمار میرود اما ما در جامعه خودمان چیز زیادی از آن نمیشنویم. امیدوارم که از این به بعد به این دلیل که ما از اقلیتها به دلایل مختلف بیشتر خواهیم شنید، مسئله یکپارچه سازی را جدیتر بگیریم و البته ناگزیر هم خواهیم بود که جدیتر بگیریم. به این نکته هم اشاره کنم که انجمن فلسفه میان فرهنگی ایران در این راستا تلاشهای مختلفی کرده از جمله برنامههایی که به مفهوم همگرایی و یکپارچه سازی پرداختند و به ویژه آقای مصلح بحثهای مختلفی در این زمینه انجام دادهاند. ایشان خیلی تلاش کردند که این مسئله را در ایران جا بیاندازند و یا لااقل به یک کلید واژه اساسی در علوم انسانی ایران تبدیل کنند. انجمن فلسفه میان فرهنگی این امر را بسیار هوشمندانه تشخیص داد که همگرایییتواند مسئله اساسی جامعه باشد.
آیا در ادامه این کتاب تحقیق و آثار دیگری هم در این حوزه در دست تحقیق و انتشار دارید؟
من کارهایی در حوزه فلسفه میان فرهنگی انجام دادهام که تا به حال به 6 اثر رسیده است. یکی از این کارها کتابچه کوچکی در مورد دیدگاه پدیدارشناسی در فلسفه میان فرهنگی بود که در سال 96 توسط پژوهشگاه مطالعات فرهنگی منتشر شد. در همین سال دو کتاب دیگر هم منتشر شد؛ یکی «زمان در اندیشه ملاصدرا و هایدگر» که سعی میکرد برخلاف رویکردهای رایج فلسفه تطبیقی با رویکرد میان فرهنگی مسئله زمان را مورد مطالعه قرار دهد که این اثر را هم پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات منتشر کرد و اثر دیگر هم «درآمدی به فلسفه میان فرهنگی» بود که در آن زمان به نظرم این نخستین کتابی بود که در مورد فلسفه میان فرهنگی در ایران منتشر شد که من در آن جا ادبیات موجود در ادبیات فلسفه میان فرهنگی را جمعآوری کردم.
کتاب «میان فرهنگی بودن بدون فرهنگ» که این گفتوگو به بهانه انتشار آن انجام شده است نیز آن چیزی است که من به آن فکر میکنم و رویکردی است که در فلسفه میان فرهنگی میپسندم. فلسفه میان فرهنگی را میتوان این گونه تعبیر کرد که تلاشی است فلسفی برای گفتوگوی میان فرهنگها. این امر برای من از حیث اجتماعی نیز موضوع مهمی است. یعنی تکثر اندیشی و تمایز اندیشی در سطح جهانی. این امر میتواند شکلهای مختلف داشته باشد که مهمترین بروزش، نقد سیاست هویت است. این سیاست هویت میتواند در سطح جهانی یا در سطح یک کشور، قوم، خانواده و فرد مطرح شود . بنابراین فلسفه میان فرهنگی برای من مرز سیالی از فرد تا کره خاکی را در بر میگیرد. در همین راستا دو ترجمه هم انجام شده کتابی از هانا مایسنر نویسنده چپ آلمانی که در مورد باتلر نوشته و دیگری «مفاهیم کلیدی و چالش برانگیز در گفتمان میان فرهنگی» است که آن کتاب هم مجموعه مقالات در فلسفه میان فرهنگی است. اما کار دیگری که در دست تحقیق دارم و چند سال است که مشغول آن هستم، بر اساس اندیشه هایدگر نخستین یعنی هایدگر دهه 20 و به خصوص بر اساس درسگفتارهای مجلد شصت است. در این تحقیق سعی دارم فلسفه دین هایدگر را استخراج کنم منتها این کار را بر مبنای اندیشه میان فرهنگی طرح میکنم و سعی میکنم گفتمان اسلام گرایی را بر مبنای اندیشه دینی هایدگر (نقد هایدگر به مسیحیت) نقد کنم و به این پرسش بپردازم که آیا میتوان اسلام را بر این اساس از اسلامگرایی رها کرد و یا خیر. این یک چالش اجتماعی و سیاسی است که آیا میتوان قرائتی از اسلام داشت که این قرائت هرمنوتویکی و پدیدارشناسی باشد و اگر امکان پذیر است این فهم میتواند چه کمکی به جامعه و جهان امروز ما که گرفتار اسلام گرایی رادیکال است داشته باشد؟
ایبنا
نظر شما